سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج نور


ساعت 8:5 عصر سه شنبه 87/11/8

معنای زندگی

 میگن دیدن درد و غم دیگران بدترین درده!

شاید وقتی اولین بار یک همچین جمله قشنگی رو ببینی، کلی احساسات بشردوستانه دوروبرتو احاطه کنه و هر چی یخ خوردی شروع کنه به آب شدن، ولی کمی که سعی میکنی به ذهنت فشار بیاری تازه می فهمی نه باباجون قضیه به این سادگیها هم نبوده.

از مقدمات که بگذریم، تا وقتی که خودمونو می بینیم و ذره ای از اون غرور لعنتیو تو وجودمون حس می کنیم، هیچ پروایی از نابود کردن و شکستن بقیه نداریم ولی وای به حال روزی که یکی این وسط پیدا بشه و ما رو بشکنه.

دیدن درد دیگران بدترین درده آخه وقتی معنی دردو با پوستمون هم حتی حس نکردیم چی در توان خواهیم داشت غیر از دلسوزیهای ناشیانه و حرفای کلیشه ای!

به امید اون روزی که اونقدر به قدرت برسیم که بتونیم لحظه های شاد زندگی رو سپاس بگیم و از شکستهامون درس بگیریم. درسته که بعضی شکستها و زخمها تا مغز استخون آدم نفوذ میکنن و ماهها و سالها اثرشونو حفظ می کنن ولی خودمون خوب می دونیم بدون وجود اونا زندگی معنا نخواهد داشت.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 10:39 عصر یکشنبه 87/11/6

    بیگانه

    پشت دیوار دلم خبری نیست                                 

                                     بجز وحشت تنهایی سخت

                                                                    خبر سبزی برگ

    وهمان بوی بهار

                      که همیشه سر ساعت هفت، می آمد پشت در بالکن خانه ما

    در پس فکر پر از خستگی ام

                                    خبری نیست

                                                  مگر وزش حرفی تند

    وصدای ساعت

                     که مدام خبر از آمدن و رفتن عمرم دارد

     

    روزهای بودنش همه با او بیگانه بودند، کسی نه شاخه گلی برایش می آورد و نه برایش می گریستند. وقتی رفت همه آمدند، برایش دسته گل آوردند، سیاه پوشیدند و برای رفتنش گریستند، شاید تنها جرمش نفس کشیدن بود.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 10:31 عصر یکشنبه 87/11/6

    رضایت

     

    یه دو ساعتی میشد که من داشتم توی شلوغی اتاقم سماق می مکیدم. باور کنید صداهای گوش خراش سبزی فروش ها و کارگران ساختمانها و گازدادن موتورسیکلت ها حسابی سرمو درد آورده بود. داشتم گیج می زدم. الانه که استفراغه بیاد و زمین پر از اسیدهای بهم ریخته معده من بشه...

    چقدر دلم به حال خودم می سوزه، کاش می تونستم سرمو بین دستام بگیرم و نوازشش کنم. دیروز حسابی بی حوصلگی خسته ام کرده بود. رفتم یه فولدر باز کردم و گذاشتم آهنگ یاد خدا رو که خیلی دوستش دارم پشت سرهم بخونه و از نواختن پیانوش لذت ببرم.

    گاهی با وبگردی، ولگردی می کنم. گاهی هم با خوردن بستنی و هورت کشیدن آب انگور و راه رفتن طول و عرض راهروهای مغزم، سرمو گرم می کنم. آه زندگی چقدر جیغهای بی صدا دارد که ما از آن بی خبریم و به قول جبران خلیل جبران( زندگی همواره بیشتر ازآنی به ما می بخشد که خود را سزاوارش می دانیم)

    رفتم جلوی آینه، خوب هب خودم نگاه کردم، دیدم چقدر از عشق لذت می برم و از نگاههای سرد نمی هراسم. وقتی عشق دارم از حرفهای تنگ و تاریک چه خوب می گذرم و با امید به همه کسانی که تو زندگی منو دوست داشتن  من هم اونا رو دوست داشتم با لبخندی رضایتبخش از همه رگبارهای زندگیم، کش و قوسی به خودم دادم و برای تسخیر دلهای بیشتر و رسیدن به عشق های بالاتر خودمو به دست خوابی راحت و آرام بخش سپردم همچون روزهای سخت که خودمو به دست خدا می سپارم.  



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 3:22 عصر چهارشنبه 87/11/2

    جنگل حیوانات

     چند روزی است که ذهنم بیشتر از هر وقت دیگه ای مشغوله ،نمی تونم باور کنم که هنوز جنگ،خونریزی،از دست دادن عزیز ،کشته شدن ادمهای بی گناه و هزارو یک چیزه دردناک دیگه وچود داره هنوز یک زورگوهست که هر غلطی میخواد میکنه.هیچکس هم جرات نمی کنه جیک بزنه. گردی کره زمین رو می بینم که داره توی سراشیبی به دره ای که جلوش هست نزدیکترو نزدیکتر میشه. دنیا همون جنگلی که بوده هست هیچ فرقی هم نکرده. شیر و روباه همون شیر و روباهن و آهو همون آهو. فقط حیووناش حرف میزنن، راه میرن، برای کشتن هم بجای چنگ و دندون از ابزار مدرن استفاده میکنن.  

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

                                                             



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 8:8 عصر یکشنبه 87/10/29

    جامه ها

    (روزی، زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند و به هم گفتند بیا در دریا شنا کنیم. برهنه شدند و درآب شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت. زیبایی نیز از دریا بیرون امد و تن پوشش را نیافت، از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار،لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت. تا این زمان نیز مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند.

    اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد ، او را می شناسند و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند و لباسهایش، او را از چشمهای اینان پنهان نمی دارد.)

    جبران خلیل جبران 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 7:57 عصر یکشنبه 87/10/29

    مروارید

     

    (صدفی به صدف دیگری گفت: درد عظیمی در درونم دارم، سنگین و گرد است و آزارم می دهد. صدف دیگر با غرور گفت: آسمان و دریا را شکر که من دردی ندارم. من چه از درون و چه از بیرون ، سالم سالمم.

    در همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت ، گفتگوی آن دو صدف را شنید و به آن صدفی که سالم بود گفت: بله، سالم و سرحالی اما حاصل درد رفیقت، مرواریدی بسیار زیباست.)

    جبران خلیل جبران



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 5:2 عصر جمعه 87/10/27

    در فراق امام زمانم

    بگذار فراموش کنم تو چه هستی، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در برهوت.

     بگذار نگاه کنم به تو که چطور مرا چنین به سایه ها سپردی و رفتی.

    بگذار به آسمان شکایت کنم که دیگر صدای دعای فرشتگان را نمی شنوم.

    بگذار فراتر از ستاره نشانت دهم، ببین که من به کجا رسیده ام. جایگاه آغوشت چه سرد از من استقبال می کند.

    مرا در حریر بوسه ات ببیچ، مرا دگرگون مکن در نگرفتن از سراغ... 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:56 عصر جمعه 87/10/27

    تقدیم به : حاج احمد متوسلیان

    نمیدونم چرا حس می کنم یه جایی قبلا دیدمش، می شناسمش، اصلا باهاش غریبه نیستم، بهش اطمینان دارم، وقتی اسمش میاد دلم می گیره و چشام پرآب میشه. روزهای زندگیم بدون اون هر وقت که بوده روح نداشته. اون قادره کاری بکنه با نگاههای خیرش به من که من بر بخشی درخشانتر و روشنتر از وجود خودم دست بگذارم. عظمت سادگیش، بزرگی روحش، سراسر فضا را برام پر میکنه.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:50 عصر جمعه 87/10/27

    تقدیم به بابا مهدی(عج) عزیزم

    در سکوت قدم زده ام، غرق اندیشه و تازه های بسیاری در روحم پدیدار شده است. دلم می خواهد قلبم را منفجر کنم تا هر آنچه در آن گرفتار است بتواند ترکش گوید. دلم می خواهد بتوانم به همه اندیشه هام شکل بخشم، اما دستانم قادر به همراهی با تخیلم نیستند. تمنای غریب ازاو دارم، ذهنم می کوشد تا به دوردست ترین سرزمینها پرواز کند همچون پرنده ای که ریسمانی دراز به پاهایش بسته است می خواهم خود را رها کنم . از خودشیفتگی مزمن که در جانم افتاده، از حسرتهای ناکام که بر تنم نشسته، از آرزوهای بی افق که در قلبها پنهان شده. می خواهم او را ببینم و قطعه ای از سازم را برایش بنوازم. بخشی از وجودم را که با او شکل می گیرد و به چشمانش می رسد زیباتر کنم. بزرگترین بخش وجود مرا انرژی بدون سکوت فرا گرفته، سکوت چه کلمه بی معنایی! می خواهم با او معنادارش کنم، می خواهم در قلبم تنها او را داشته باشم. 

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 1:51 عصر جمعه 87/10/27

    کوهستان

    تقدیم به: حاج احمد متوسلیان

    شیوه عشق ورزیدن من به تو شاید پیچیده باشد همچون پیچ وتابهای دره های کوهستان ،میتوان همواره به زمزمه آب در جویبار گوش سپردبه صدای شوروگذشت در میان کوه ها وباز تاب ان بر قلبها ،هنوز میتوانم صدای زمزمه ها و بازتاب ان تلاشها وپشتکار تورا در فراز ونشیبهای ان احساس کنم و بشنوم ،احساسات تو بر قلب من جاریست در نو سازی هر روزه ام چقد کند پیش میروم گمان می کنم که کوهستان وجودم یخ زده وغارهای  درونم قندیل بسته. دیگر شوری نیست، احساس ذوقی نیست،تنهایی خویش را میان برفهای آب نشده روحم می بینم که چطور بدنبال گرمای خورشید می گردد، دست تو و اما دستان گرم تو می تواند نوازشگر روح بیجان من باشد.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    <      1   2   3   4      >

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    11
    :: بازدید دیروز ::
    10
    :: کل بازدیدها ::
    28983

    :: درباره من ::

    موج نور

    الهام
    من (الهام) 27 ساله از تهران با جیغی بلند و چشمانی آبی به رنگ دریا و انگشتانی بلند برای نویسنده شدن به دنیا آمدم.

    :: لینک به وبلاگ ::

    موج نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    در مورد خودم .

    :: آرشیو ::

    دی 1387
    بهمن 1387

    :: لینک دوستان من::

    امیر امیری
    دکتر رحمت سختی
    مهاجر
    تخریبچی
    مهدی
    شیعه شناسی
    انسیه
    تلاطم
    ابوالحسن شیرمحمدی
    علیرضا
    علی
    ابوالفضل
    مهدی
    یگانه
    انتظار
    خازن
    مسعود
    بین الحرمین
    سینین
    الما
    حامیان دولت نهم
    کربلا
    بانوی بی نشان

    ::وضعیت من در یاهو ::

    یــــاهـو

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::