سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موج نور


ساعت 8:8 عصر یکشنبه 87/10/29

جامه ها

(روزی، زیبایی و زشتی در ساحل دریایی به هم رسیدند و به هم گفتند بیا در دریا شنا کنیم. برهنه شدند و درآب شنا کردند و زمانی گذشت و زشتی به ساحل بازگشت و جامه های زیبایی را پوشید و رفت. زیبایی نیز از دریا بیرون امد و تن پوشش را نیافت، از برهنگی خویش شرم کرد و به ناچار،لباس زشتی را پوشید و به راه خود رفت. تا این زمان نیز مردان و زنان، این دو را با هم اشتباه می گیرند.

اما اندک افرادی هم هستند که چهره زیبایی را می بینند و فارغ از جامه هایی که بر تن دارد ، او را می شناسند و برخی نیز چهره زشتی را می شناسند و لباسهایش، او را از چشمهای اینان پنهان نمی دارد.)

جبران خلیل جبران 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 7:57 عصر یکشنبه 87/10/29

    مروارید

     

    (صدفی به صدف دیگری گفت: درد عظیمی در درونم دارم، سنگین و گرد است و آزارم می دهد. صدف دیگر با غرور گفت: آسمان و دریا را شکر که من دردی ندارم. من چه از درون و چه از بیرون ، سالم سالمم.

    در همان لحظه خرچنگی که از کنارشان می گذشت ، گفتگوی آن دو صدف را شنید و به آن صدفی که سالم بود گفت: بله، سالم و سرحالی اما حاصل درد رفیقت، مرواریدی بسیار زیباست.)

    جبران خلیل جبران



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 5:2 عصر جمعه 87/10/27

    در فراق امام زمانم

    بگذار فراموش کنم تو چه هستی، جز یک لحظه ، یک لحظه که چشمان مرا می گشاید در برهوت.

     بگذار نگاه کنم به تو که چطور مرا چنین به سایه ها سپردی و رفتی.

    بگذار به آسمان شکایت کنم که دیگر صدای دعای فرشتگان را نمی شنوم.

    بگذار فراتر از ستاره نشانت دهم، ببین که من به کجا رسیده ام. جایگاه آغوشت چه سرد از من استقبال می کند.

    مرا در حریر بوسه ات ببیچ، مرا دگرگون مکن در نگرفتن از سراغ... 



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:56 عصر جمعه 87/10/27

    تقدیم به : حاج احمد متوسلیان

    نمیدونم چرا حس می کنم یه جایی قبلا دیدمش، می شناسمش، اصلا باهاش غریبه نیستم، بهش اطمینان دارم، وقتی اسمش میاد دلم می گیره و چشام پرآب میشه. روزهای زندگیم بدون اون هر وقت که بوده روح نداشته. اون قادره کاری بکنه با نگاههای خیرش به من که من بر بخشی درخشانتر و روشنتر از وجود خودم دست بگذارم. عظمت سادگیش، بزرگی روحش، سراسر فضا را برام پر میکنه.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 4:50 عصر جمعه 87/10/27

    تقدیم به بابا مهدی(عج) عزیزم

    در سکوت قدم زده ام، غرق اندیشه و تازه های بسیاری در روحم پدیدار شده است. دلم می خواهد قلبم را منفجر کنم تا هر آنچه در آن گرفتار است بتواند ترکش گوید. دلم می خواهد بتوانم به همه اندیشه هام شکل بخشم، اما دستانم قادر به همراهی با تخیلم نیستند. تمنای غریب ازاو دارم، ذهنم می کوشد تا به دوردست ترین سرزمینها پرواز کند همچون پرنده ای که ریسمانی دراز به پاهایش بسته است می خواهم خود را رها کنم . از خودشیفتگی مزمن که در جانم افتاده، از حسرتهای ناکام که بر تنم نشسته، از آرزوهای بی افق که در قلبها پنهان شده. می خواهم او را ببینم و قطعه ای از سازم را برایش بنوازم. بخشی از وجودم را که با او شکل می گیرد و به چشمانش می رسد زیباتر کنم. بزرگترین بخش وجود مرا انرژی بدون سکوت فرا گرفته، سکوت چه کلمه بی معنایی! می خواهم با او معنادارش کنم، می خواهم در قلبم تنها او را داشته باشم. 

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 1:51 عصر جمعه 87/10/27

    کوهستان

    تقدیم به: حاج احمد متوسلیان

    شیوه عشق ورزیدن من به تو شاید پیچیده باشد همچون پیچ وتابهای دره های کوهستان ،میتوان همواره به زمزمه آب در جویبار گوش سپردبه صدای شوروگذشت در میان کوه ها وباز تاب ان بر قلبها ،هنوز میتوانم صدای زمزمه ها و بازتاب ان تلاشها وپشتکار تورا در فراز ونشیبهای ان احساس کنم و بشنوم ،احساسات تو بر قلب من جاریست در نو سازی هر روزه ام چقد کند پیش میروم گمان می کنم که کوهستان وجودم یخ زده وغارهای  درونم قندیل بسته. دیگر شوری نیست، احساس ذوقی نیست،تنهایی خویش را میان برفهای آب نشده روحم می بینم که چطور بدنبال گرمای خورشید می گردد، دست تو و اما دستان گرم تو می تواند نوازشگر روح بیجان من باشد.



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    ساعت 9:24 عصر پنج شنبه 87/10/26

    مهم نیست چقدر طول بکشه ، شاید بسیار سخت جان سوز ،ولی تمامی ارواح راهشان را همچون ابی که مسیرش را پیدا میکند راهشان را گم نمیکنن .وهمگی به سمت بالا میروند در این فصلها وروزهای بی طاقت وبی قراری ام بارها مرده ام و همین باعث شده در قلبم تلخی دیگر نباشد وهر بار زنده شدنم جهلی از من برداشته شده تا یک قدم به دانایی نزدیکتر بشم دوست دارم در این عشقبازی ها وشادیها در این اسمان بلند وپر رمز راز زندگی از درون سینه ام همه خورشیدها وستارگان را رصد کنم وبه چیزی در این گذرگاه زندگی مشکوک نباشم جز خطر تکرار شدن ،افکارم مرا دور میزنن ومرا در کیهان زندگی به دام می اندازن تسلیم شدن را دوست ندارم باید قوی باشم تا پیروز شوم تا از بی قراری هایم بیرون بیایم .

     



  • کلمات کلیدی :
  • ¤ نویسنده: الهام

    نوشته های دیگران ( )

    خانه
    وررود به مدیریت
    پست الکترونیک
    مشخصات من
     RSS 
     Atom 

    :: بازدید امروز ::
    4
    :: بازدید دیروز ::
    1
    :: کل بازدیدها ::
    28904

    :: درباره من ::

    موج نور

    الهام
    من (الهام) 27 ساله از تهران با جیغی بلند و چشمانی آبی به رنگ دریا و انگشتانی بلند برای نویسنده شدن به دنیا آمدم.

    :: لینک به وبلاگ ::

    موج نور

    ::پیوندهای روزانه ::

    :: دسته بندی یادداشت ها::

    در مورد خودم .

    :: آرشیو ::

    دی 1387
    بهمن 1387

    :: لینک دوستان من::

    امیر امیری
    دکتر رحمت سختی
    مهاجر
    تخریبچی
    مهدی
    شیعه شناسی
    انسیه
    تلاطم
    ابوالحسن شیرمحمدی
    علیرضا
    علی
    ابوالفضل
    مهدی
    یگانه
    انتظار
    خازن
    مسعود
    بین الحرمین
    سینین
    الما
    حامیان دولت نهم
    کربلا
    بانوی بی نشان

    ::وضعیت من در یاهو ::

    یــــاهـو

    :: خبرنامه وبلاگ ::

     

    :: موسیقی ::